برای همه ی آنهایی كه بی تقصیرند :
همیشه اینگونه بوده است : تمام قصه ها با بود یكی و نبود دیگری آغاز می شوند ؛ كه یكی بود ، یكی نبود ، یكی رفته بود و یكی مانده بود !
توی قصه ی منو تو ، اونی كه رفته بود تو بودی و اونی كه مونده بود من اونی كه مونده بود و گریه كرده بود ، من بودم و اونی كه بی وفا بود و می خندید تو !
اونی كه صبور بود من بودم و اونی كه كم تحمل بود تو !
اونی كه كوچه گرد رویای محال بود ، من بودم و اونی كه دل به رویاهاش نبست تو !
حالا اگه می تونی قصه مونو نقاشی كن : یه جعبه رنگ بردار ! یك رنگ و ساده و ناب . به روی قلب كاغذ بزار ، آبی تو ! یه رنگ دیگه بردار ، سیاه من !
آخر قصه هم رو سیاهی به زغال شعله های غزل سوز دل من موند !
و برای تویی كه قرار بود .......:
قرار نبود آن وقت های تو ، جایشان را با این وقت های من عوض كنند . قرار نبود عشق هم مثل گیلاس ، بوسه ، عیدی و تعطیلات تابستان ؛ اولش قشنگ باشد . قرار نبود كسی سختش باشد بگوید " دوستت دارم".
قرار نبود هر كس به هوای شكستن دل دیگری بماند . قرار بود هر كس به هوای نشكستن دل خودش بماند .
قرار نبود هر چه قرار نیست باشد . قرار تنها بر بی قراری بود و بس !
گمان نمی كنم گناه من سنگین تر از نگاه تو باشد . اما یقین دارم كه كودك دلت كمتر از پیش بهانه ی لالایی های شعر گونه دلم را می گیرد .
مهم نیست ، فقط یك چیز یاد همه بماند : اگر اتفاقی كه نباید بیفتد ، افتاده ؛ تنها برایت می نویسم
و اما برای آنهایی كه حرفم دلم را فهمیدند :
تا به حال با چشمان باز خوابیده اید ؟ این سوالی بود كه شبی به سراغم آمد . فكرم مشغول پاسخ به این سوال بود كه ناگاه به یاد آن چند وقتی افتادم .
... یك روز از همان روزهای بی بهانه ، كسی را یافتم كه شبیه هیچ كس نبود ! عاشقش شدم ! شدم همون پسری كه واسه خودش دل داشت و شما اونو و شعرای دلشو خوب می شناختین .به خیال خودم آن روزها چشمانم را خوب باز كرده بودم . القصه ، بیدار كه شدم ، دیدم ای داد دلم داره توی دستام جون میده !
به این در و اون در زدم ، بی فایده بود ! چشمام بد جوری دلمو گول زده بودن ! حالامیخوام برم از اینجا ... همینجایی كه یه روزی خونه ی عاشقی هام بود !
به قول خودش ما دو تا خط بودیم كه اگه سالها می دویدیم به هم نمی رسیدیم ، غافل از اینكه آخر قصه با یه شكستن میشد بهم رسید !
|